شمال
ما تصمیم گرفتیم بریم شمال. شیفت های بابایی سنگین بود و ازم خواست تا برم شمال و استراحت کنم. تو توی خونه هم بازی نداشتی و خسته شدی. ما اومدیم شمال و اول دلت برا بابایی تنگید . طبق معمول هم شیطونی هات پا برجا بود. ...
نویسنده :
Zohreh
22:02